ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 19 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

اولین بار که ملودی تکون خورد توی شکم مامانی ...... یادش بخیر

عزیز مامان پارسال این موقع ها بود که احساس میکردم توی شکمم این طرف و اون طرف میری . با این که خیلی کوچولو بودی اما من خیلی زود حرکت هات و متوجه شدم دکتر گفت چون لاغری و چربی دوره شکمت نیست میتونی به این زودی بفهمی . یهو انگار دلم خالی و پر میشد اولا میترسیدم اما دیگه کم کم همه اش انتظار میکشیدم که تکون بخوری تا وجودت و احساس کنم و یه روز که تکون نمیخوردی کلی دلواپس میشدم . یادش بخیر با این که روزهای سختی بود اما تجربه اش برای یه بار ارزش داشت . الان روی شکم خوابیده بودی و تلاش میکردی باسنت و بدی بالا احتمالاً میخوای چهار دست و پا بری به ناهید جون گفتم باورم نمیشد ملودی دنیا بیاد و حالا اینقدر بزرگ شده باشه که تلاش کنه چهار دست و پا بره . نمی...
9 آبان 1390

ملودي متولد فروردينه ( افراد مشهور متولد ماه فروردين )

فريدون جنيدي ( شاهنامه پژوه و نويسنده ايراني ) بني صدر ( رييس جمهور پيشين ايران ) علي دايي ( بازيكن فوتبال )  زلمي خليلزاد ( نماينده دولت بوش در سازمان ملل با تبار افغانستاني ) محمد علي فردين ( بازيگر ايراني ) هايده ( خواننده ايراني ) مجيد مجيدي ( كارگردان ايراني ) محمد علي كشاورز ( بازيگر ايراني ) خسرو شكيبايي ( بازيگر ايراني )  ژاله علو ( بازيگر ايراني )  چارلي چاپلين ( هنرپيشيه انگليسي ) بيتا فرحي ( بازيگر ايراني ) پوران درخشنده ( كارگردان ايراني ) عليرضا افتخاري ( خواننده ايراني ) رخشان بني اعتماد ( كارگردان ايراني ) مارلون براندو ( بازيگر آمريكايي ) بيسمارك ( صدر اعظم آلمان ...
8 آبان 1390

تجربه ملودي و بابايي

الهي دورت بگردم ديشب تا ساعت 4 از درد لثه هات خوابت نميبرد و گريه ميكردي از شدت خواب و گريه چشمات بسته بسته بود اما نميتونستي بخوابي جيگرم برات كباب بود . صبح كه ميخواستم بيام سر كار ديدم تازه خوابت برده و راحت خوابيدي دلم نيومد بيدارت كنم به بابايي گفتم وقتي ملودي بيدار شد بيارش اونم گفت باشه . خلاصه ساعت 10:30 بابا و شما سوار ماشين شدين و نشسته بودي روي پاي بابا و رانندگي ميكردين دو تايي و بابايي براي اينكه مراقبت باشه راه 10 دقيقه اي رو 20 دقيقه اومد . اولين بار بود با بابا تنها و بدون من بيرون ميرفتي . آفرين جيگر مامان كه دختر خوبي بودي الانم چون بغلمي انگشت شصتم و گرفتي و دستم و ميكشي چون نميزارم به كيبورد دست بزني نق نق ميكني . ...
7 آبان 1390

باورم نميشه 2 سال گذشت

  امروز سال از ازدواج من و بابايي ميگذره . 2 سال پيش بود كه زندگي شيرينمون و شروع كرديم و واقعاً روز به روز هم شيرين تر شد. و با اومدن شما نور علا نور . ديشب به بابايي گفتم 2 سال پيش فكر ميكرديم كه الان دخترمون نزديك ماهش باشه ؟ گفت نه . واقعاً از خدا ممنونم كه شما 2 تا فرشته رو به من داده هم تو هم بابايي رو خيلي دوست دارم و تمام تلاشم رو ميكنم كه واسه بابايي همسري خوب و واسه شما مادري خوب باشم اميدوارم كه بتونم . و اميدوارم كه واقعاً به پاي هم پير بشيم و بزرگ شدن شما و ازدواج و تحصيل و خلاصه تمامي دوران زندگيت و ببينيم .  ...
7 آبان 1390

یه مزه جدید

عزیز دلم امروز یعنی در 194 روزگی برای اولین بار بهت رطب دادم البته پوست روش رو گرفتم و خوردی . آخه مامان ناهید داشت میخورد و شما هم نگاهش میکردی و دهنت و بازو بسته میکردی منم دلم سوخت گفتم یه ذره بدم بهش اما این قده خوشت اومد که یه رطب رو خوردی . نوش جونت . کلاً دیگه مطمئن شدم طعم شیرین و دوست داری اما چیزی یکم هم ترش باشه لب نمیزنی .
6 آبان 1390

5/8/88

عزیز مامان دقیقاً این تاریخ بود یعنی دو سال پیش . مراسم عقد من و بابایی . من و بابایی تاریخ 12/11/83 توی خارگ باهم آشنا شدیم . تاریخ 29/10/84 اومدن خواستگاری و مراسم آوردن نشون . تاریخ 1/4/85 بله بروونمون بود البته بدون حضور بابایی درست وقتی بود که بابایی دبی کار میکرد .تاریخ 31/6/85 جشن نامزدیمون بود که خودش یه پا عروسی بود . و این نامزدی ادامه داشت تا تاریخ 5/8/88 که عقد کردیم و 6/8/88 حنابندون و 7/8/88 که شب تولد امام رضا بود جشن عروسیمون و گرفتیم . با این که شب عروسیمون 3 درجه تب داشتم و مریض بودم اما خیلی خوش گذشت . آخی دلم تنگ شد واسه اون روزا .
5 آبان 1390